در ابتدای پیری من تازه نو جوانم

در ابتدای پیری من تازه نو جوانم
سرسبز و با نشاطم با اینکه در خزانم

چابک‌تر از غزالم دیوانه‌تر ز مجنون
دربند زلف لیلی آزاد و بی‌ نشانم

با اینکه برف پیری بر چهره‌ام نشسته
آتشفشان احساس می‌جوشد از نهانم


می‌جوشد از درونم شور شباب و مستی
همدوش غنچه‌های شاداب بوستانم

از چشم سار فطرت جاری شدم به پاکی
آلوده در هوای دریای بی‌کرانم

گرچه به سنگ غفلت بال و پرم شکسته
در فکر پر کشیدن تا اوج آسمانم

بر عمر رفته ( نستوه ) چون می‌کنم نظاره
از آتش ندامت می‌سوزد استخوانم

هرگز مرا نبینی پژمرده و شکسته
از لطف حضرت دوست شاداب و پرتوانم

علی اکبر نشوه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد