همین که نفس می‌کِشـی، کافی‌سـت؛

همین که نفس می‌کِشـی، کافی‌سـت؛
همین که باد را به نام می‌خوانی،
همین که سـنگِ خاموشِ زمین را
بر دوش می‌کِشـی و در تاریکیِ شـب
قدم می‌زنی…
کافی‌سـت.

نیازی به شـکوه نیست؛
همین که پا بر زمینی،
همین که می‌روی آرام،
بی‌هیاهوی بهار،
به‌سـادگیِ قطره‌های باران…
کافی‌سـت انسـان باشـی،
نه افسـانه.

سـتاره‌ها از آسـمان پایین نیامده‌اند
چون سـاده زیسـتیم و کوچک.
همین که آینه‌ای باشـی
روشـن از نَفَسِ زمین،
همین که زمزمۀ خاک را
در سـینه جاری کنی…
کافی‌سـت.

بزرگی، برگِ خزانی اسـت
که پیش از وقت می‌گریزد؛
همین که سـبز باشـی،
همین که ریشـه در باد بگیری،
کافی‌سـت.

وحید امنیت‌پرست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد