قلبم را
به باد سپردم
تا هر کران که گذر کرد
افشاندش چو بذر
همراه باد رفت قلبم
دیگر از آن من نیست
آغوش دشتهای بیکرانه و دامان کوهها
پهنای بینهایت خاک
هر طرف باغ و راغ و چمنزار
یک پاره بر کنار جویبار
یک پاره در بر چشمه
یک پاره در قدم رود
یک پاره در دل بیشه
قلبم شکست
قلبم به خون نشست
قلبم هزار پاره شد،
اما
بر هر کنار خاک که عشق گذر کرد
قلبم به روی روشن او خندید
هر گوشهای که دلی خَست
ابری شد و گریست
هرجا که عاشقی سخن از مهر بر زبان آورد
قلبم نهاد بر دل او دست!
قلبم هزار پاره شد
اما
هر پارهاش به دلی پیوست!
سیدمحسن صادقی