بیدار می شوم،
دو رکعت نماز و بعد
آیین دوست داشتنت آغاز می شود
صبحانه می خورم
و تو را دوست دارمت!
با رُفت و روب خانه و پخت ناهار و شام
گاه نماز عصر و عشا ،
ظهر و مغربم،
هر لحظه،
هر ساعت و روزی
به منگذشت
جز دوست داشتنت
کار دگر فرع و جزء بود!
روزم به شب رسید
خورشید عشق تو
به شبم ماه می شود!
چشمان چو بر نهم ،
خوابم چو می رباید از غوغای زندگی،
رویای من تو ،
خواب و خیال من تویی
من دوست دارمت...!
رقیه زبردستی