من نمی دانم چرا باران نمی بارد
چرا عطر تنت در شعر حتی حرف کم دارد
من نمی دانم چرا بویی برایم رو به خاموشیست
نمی دانم کجای شهر را باید بگردم
در پی دستت ،نگاهت ،گرمی آغوش پر مهرت،نگاه چشمهای حرف دارت
من نمی دانم چرا امشب تنم با ماه در گیرست
چرا حس نفس هایت چو زنجیری گره در سینه می آرد
لای پیچک ها، میان برگهای یاس،کنار پونه های رود
کجایی که برای دیدنت حتی نفس هم تاب کم دارد
الهه رزاز مشهدی