چه قلم ها که بگریند تو را
چه بسا چشمه ماتم که بسوخت
و مدام این دریا
پشت هم باز بسوخت
چو دل کودکی از ترس صدا
صاحب چشمه پرتاب و خروش!
ز پسِ خانهی تاریک و خراب
نفسی هست کزو
چشمه هایی که نسوزند و بسوزند به جوش آمدهاند
و مدام ای دریا!
چو چشان پسرک
پشت هم باز بجوش!
علی خزاعی