من و نایِ نی و باران، شکوهِ مهرِ بی‌پایان

من و نایِ نی و باران، شکوهِ مهرِ بی‌پایان
صفایِ شعرِ نیما و حضورِ دلبرِ جانان

رها کن رسمِ دنیا را، مگیر از عاشقان لبخند
بنوش از ساغر هستی، برو در باغ و هر بستان

بهار و سبزه و باران، به شادی می‌دهد فرمان
بیا با ما بزن جامی، که غم دیگر ندارد جان

بهار آمد، نسیم آورد، همراهش عطرِ روی یار
شکوفا شد همه گل‌ها، شکفته عشق بی‌پایان

اگرچه رنجِ دوران را، ندیده چشمِ بی‌تابت
ولیکن نور می‌پاشد، نگاهت بر دلِ ویران

تو را در شعر می‌جویم، تو را در اشک می‌بینم
تو باشی، حالِ دل خوش‌تر، جهان روشن‌تر از باران

ببین، اقبال ز وصلِ یار و جامِ می سخن دارد
که با هر جرعه می‌روید، گل امید در بستان

احمد برزگری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد