من و نایِ نی و باران، شکوهِ مهرِ بی‌پایان

من و نایِ نی و باران، شکوهِ مهرِ بی‌پایان
صفایِ شعرِ نیما و حضورِ دلبرِ جانان

رها کن رسمِ دنیا را، مگیر از عاشقان لبخند
بنوش از ساغر هستی، برو در باغ و هر بستان

بهار و سبزه و باران، به شادی می‌دهد فرمان
بیا با ما بزن جامی، که غم دیگر ندارد جان

بهار آمد، نسیم آورد، همراهش عطرِ روی یار
شکوفا شد همه گل‌ها، شکفته عشق بی‌پایان

اگرچه رنجِ دوران را، ندیده چشمِ بی‌تابت
ولیکن نور می‌پاشد، نگاهت بر دلِ ویران

تو را در شعر می‌جویم، تو را در اشک می‌بینم
تو باشی، حالِ دل خوش‌تر، جهان روشن‌تر از باران

ببین، اقبال ز وصلِ یار و جامِ می سخن دارد
که با هر جرعه می‌روید، گل امید در بستان

احمد برزگری

دلم یاری به یاد دارد، پر از مهر و پر از خوبی

دلم یاری به یاد دارد، پر از مهر و پر از خوبی
صمیمی، دلنشین، زیبا، پر از عشق و وفاداری

نگاهش دلفریب و عشوه‌هایش ریز و رندانه
نسیم عطر گیسویش شرابی‌رنگ و سرخ‌آبی

انار سرخ لب‌هایش شراب ناب شیراز است
کمان ابروی زیبایش نشان اوجِ معماری


به شوخی خنده زد، گفتم: چه شیرین‌کار نقاشی!
کشیده نقش مهرویی، پری رویی، زلیخایی

مرا در شعله‌های عشق، سوزاند و نمی‌داند
که با یک خنده‌اش افتاد‌م در دام رسوایی

اگر روزی کنارم بود، دنیا را نمی‌خواهم
که اقبال غیر او ندارد دلبر و یاری

احمد برزگری