یک قوطی کبریت،

یک قوطی کبریت،
از دستم لغزید،
به لابلای زخم ها،
در شکاف دیوارهای کهنه فرو رفت.

روشنایی جوشید،
آمد از درون چاه آب،
که در گوشه حیاط خفته بود.
سطل آب درون چاه خزید،
سنگ سخت را برید،
رنج را کشید،
فردا را به گل سرخ بخشید و گفت:
زندگی فقط زنده ماندن نیست،
زندگی نه سایه است،
نه زنجیر است،
تکرار نیست.

اگر شب چراغها را خاموش کند،
اگر پلاکهایمان بر روی هم افتند،
اگر دیوارها از زمین رویند،
زندگی در آیینه ماه دوباره خواهد شکفت،
از شکاف سنگ به آسمان خواهد رویید.

نور هرگز نمی میرد،
زندگی می خواهد زندگی کند،
و تو،
آیا هنوز در آغوشش خواهی گرفت؟


امیرعلی مهدی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد