دیدگانم خیره بر در بود و در وا شد ز تو

دیدگانم خیره بر در بود و در وا شد ز تو
رفتی ای دنیا، ولی آمد تماشا شد ز تو

هرچه را در آینه می‌دیدم، افسونم نمود
آه از این آیینه‌ها، کآشوب دنیا شد ز تو

بر سر هر کوی، جز نقش تو نقشی کم نبود
هر غمی آیینه‌ای بر نام یکتا شد ز تو

هر که را دل بسته بودم، رفت و من تنها شدم
لیک آن تنهایی‌ام آغوش معنا شد ز تو

شوق دیدارت مرا از هر طلب بی‌تاب کرد
هر چه غیر از تو، گدازان در تمنا شد ز تو

تا مرا بشکستی از من، جان گرفتم در فنا
نقش خاکم سایه‌ی خورشید بالا شد ز تو

امین افواجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد