وقتی گِلی به دامن عالم روانه شد
چشم تمام عالمیان در نظاره شد
وقتی زمین به اذن خدا آفریده شد
وقتی مَلَک ز جنت اعلی رمیده شد
دیوانه ی شکوه دو چشم تو شد دلم
گویی دمیده شد ز وجود تو در گِلم
خاکم ز عاشقانه ی چشم تو جان گرفت
آن دم که در زمان همه خلقت نشان گرفت
یک آن تمام عشق به قلبم روانه شد
عقل و دلی که بر یَم چشمت کرانه شد
دل را دچار چشم سیاهت چو یافتم
دیگر به سر مجال تعقل نیافتم
از عقل و اختیار به جانم اثر نبود
جز آشنای ناز دو چشمت خبر نبود
شاید دلیل خلقت عالم نگاه توست..
علی کسرائی