دلم میخواست چون کودک بمانم
به دور از غصه در عزلت نمانم
همه دنیای من رنگ سیاه است
تمام عمر من افسوس و آه است
همه جان و تنم را خاک برده
دلم بر حال زارم غصه خورده
من از درد خودم هر دم بنالم
تاسف میخورم هر دم به حالم
نمی آمد به ذهنم این چنین روز
بسوزاند مرا این داغ جانسوز
دگر تاب و توانم رفته از دست
برایم زندگی چون راه بن بست
بدیدم روی پیرم در جوانی
مرا مردن بِه از این زندگانی
ابوالفضل قزاقی