بی تابِ تواَم خسته ی آرام و قراری که ندارم

بی تابِ تواَم خسته ی آرام و قراری که ندارم
بن بست شد این ساحل و من راه فراری که ندارم

در بهمنی از خاطره های تو چنان یخ زده شعرم
در قافیه حیرانم و دلتنگِ بهاری که ندارم

دلواپسی ام موج زنان، قصه شدو سمت من آمد
با دلخوشیِ آینه ها، گشت و گذاری که ندارم

دریا نگران، تشنه تر از آب، ولی منتظرت ماند
آغوش شدم رام شود، بعدِ تو کاری که ندارم

دیر آمدنت بغض کنان، یک تنه باران شد و بارید
باران شد و از آینه ام شست، غباری که ندارم

با یک بغل از صبر، پُر از شوقِ حضورت شده قلبم
من منتظرم وقتِ سحر، پشت حصاری که ندارم.


مطهره احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد