ای عشق، درون آن سبوی کهنه یادت هست؟

ای عشق، درون آن سبوی کهنه یادت هست؟
جامی ز نور و خواهش ناب، آن شراب یادت هست؟
رنگین‌کمان هاله‌ام، از شوق تو ، رنگی دوباره برگزید،
آن جلوه‌ی کهنه، ز دل بارش نور، یادت هست؟
ای یار، قرمزی لب تو شعله بر جانم فکند،
کز بوسه‌ات فتاد شرار التهاب، یادت هست؟
چارقدت به نارنجی رنگ طلوع بعد از نماز،
برد مرا به اوج لذت و خواب شیرین ، یادت هست؟
پیرهن زردت چو بهاری که در دلم گل کرد،
با خنده‌ات نشاندی دلی در رکاب، یادت هست؟
سبزی وجودت نسیمی شد و شفا بخشید،
آرامشی چو خلوتگاه محراب، یادت هست؟
چشمان آبی‌ات، چو دریای صداقت، پاک و ناب،
پلی میان ما شد و بی‌نقاب، یادت هست؟
نیلی‌ دامن رفتارت که در آن رؤیا گم‌ گشته ام ،
در وصف آن شدم من بی‌تاب، یادت هست؟
چادر بنفش تو، که با نور غیب در پیوند بود،
رازی‌ست در نگاه تو، نه در کتاب، یادت هست؟
اکنون بگو، به خلوت جان، رنگ رخسار سپید،
کی جلوه‌گر شود؟ ،که شوم بی‌تاب، وقتش یادت هست؟


رامین صادقی زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد