شعر مصلای وجود

"تو همان افتضایی،
 که به بار نشسته ایی.
بارَت خیلی سنگین بود.
وکارَت،کارَت خیلی غمگین بود.
اشکمان درآمد، بی پرده اغوا میکنی
متعهد ترس ، راکب چموش،
پرتو افکن زیبایی
درپرسه به چشمان تو من وادار به عاشقی شدم .
این ارضاء خاطره است.
تو نیستی و خاطراتت تلقین بودن میدهد.
تو نیستی و ماهمه مسموم توایم.
بادلتنگی مبحوس،
مستمر حالم خراب است.
عشق مصلای وجود است.
نه دکانی مرتفع انبار زاحساس جمود
تا تو بدانی من آواره وحشی
رم کرده احوال تویم
این عشق با تو ستودنیست.



                   شعر مصلای وجود
               منصور   سیران  حصاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد