شعر غم کلان

"هاقرارم
تنهاقراربود
خودرابه گردن بگیرم.
نه این خودکرده عبث را
این خودکرده را
به فرار ز خود می کنی.

دربرائت ز خود
من قرق گناهم،گرفتار زوالم
هرروز در امحای این تصویر تحمیلی
من به چنگال آلام درون
این خود کرده را
امر به امداد نمی کنی.

باتمنای وصال
بااشد فریاد می کنم
این قفس در تراز من نیست.
این قفس در تراز من نیست.

تنها قرارم
تنها قرار بود
خود رابه گردن بگیرم
نه مدافع این غم کلان

باظاهری خراب
تهمت به باطن می زنند
جسم مشغول تیمار باورهای کهنه
روح زخم برداشته بصیرتش،دراثنای درون
خسته از عاجزهای کلان
ای آغوش بی پایان،ای آغوش پایانی
ما دراین قرار ، در تحریم تواییم
این غم هنگفت، دست بردار نیست.




شعر غم کلان
شاعر منصور سیران حصاری

شعر مصلای وجود

"تو همان افتضایی،
 که به بار نشسته ایی.
بارَت خیلی سنگین بود.
وکارَت،کارَت خیلی غمگین بود.
اشکمان درآمد، بی پرده اغوا میکنی
متعهد ترس ، راکب چموش،
پرتو افکن زیبایی
درپرسه به چشمان تو من وادار به عاشقی شدم .
این ارضاء خاطره است.
تو نیستی و خاطراتت تلقین بودن میدهد.
تو نیستی و ماهمه مسموم توایم.
بادلتنگی مبحوس،
مستمر حالم خراب است.
عشق مصلای وجود است.
نه دکانی مرتفع انبار زاحساس جمود
تا تو بدانی من آواره وحشی
رم کرده احوال تویم
این عشق با تو ستودنیست.



                   شعر مصلای وجود
               منصور   سیران  حصاری

تنهاقرارم

تنهاقرارم
تنهاقراربود
خودرابه گردن بگیرم.
نه این خودکرده عبث را
این خودکرده را
به فرار ز خود می کنی.

دربرائت ز خود
من قرق گناهم،گرفتار زوالم
هرروز در امحای این تصویر تحمیلی
من به چنگال آلام درون
این خود کرده را
امر به امداد نمی کنی.

باتمنای وصال
بااشد فریاد می کنم
این قفس در تراز من نیست.
این قفس در تراز من نیست.

تنها قرارم
تنها قرار بود
خود رابه گردن بگیرم
نه مدافع این غم کلان

باظاهری خراب
تهمت به باطن می زنند
جسم مشغول تیمار باورهای کهنه
روح زخم برداشته بصیرتش،دراثنای درون
خسته از عاجزهای کلان
ای آغوش بی پایان،ای آغوش پایانی
ما دراین قرار ، در تحریم تواییم
این غم هنگفت، دست بردار نیست.


منصور سیران حصاری

زخم میگوید

زخم میگوید
به گریه اکتفا کن
این دوای مرموز
مال دنیای بیگاری هاست.

چقدر زخم خوردیم
گریه هامان گریه کردن
ودرد خود راکشت
ودیروز امروز درگذشت
طعم این زخم، مزه یادگاری هاست.

یادت آمد این طعم آشنا
زخم ترکیده
مثل بغض حباب
مواظب باش
این شوری اشک ،زچشم انتظاری هاست.

منصور سیران حصاری