"هاقرارم
تنهاقراربود
خودرابه گردن بگیرم.
نه این خودکرده عبث را
این خودکرده را
به فرار ز خود می کنی.
دربرائت ز خود
من قرق گناهم،گرفتار زوالم
هرروز در امحای این تصویر تحمیلی
من به چنگال آلام درون
این خود کرده را
امر به امداد نمی کنی.
باتمنای وصال
بااشد فریاد می کنم
این قفس در تراز من نیست.
این قفس در تراز من نیست.
تنها قرارم
تنها قرار بود
خود رابه گردن بگیرم
نه مدافع این غم کلان
باظاهری خراب
تهمت به باطن می زنند
جسم مشغول تیمار باورهای کهنه
روح زخم برداشته بصیرتش،دراثنای درون
خسته از عاجزهای کلان
ای آغوش بی پایان،ای آغوش پایانی
ما دراین قرار ، در تحریم تواییم
این غم هنگفت، دست بردار نیست.
شعر غم کلان
شاعر منصور سیران حصاری