آه پروانه مرا زیر پرت میگیری ؟
دل خونین مرا از نظرت میگیری ؟
خسته ام آینه این رسم وفاداری کو
ای زمین حق مرا از قمرت میگیری
بغض چشمان مرا با غم دل میبیند
ای دل سوخته از من اثرت میگیری
سینه انگار پر از غصه و اندوه شب است
آتش شب زده من را سحرت میگیری
کور سوی نفسم رفته از این بیغوله
جای پای نفس از پای درت میگیری!
با نظرهای کسی در غزلم کور شدم
کوری از چشم منو و گوش کرت میگیری
خام بودم به خدا سوخته شد هرچه که بود
آتش از آتش هم سوی سرت میگیری؟
کاش میشد به هوای قفسش بال گرفت
بال من را ز غم چشم ترت میگیری
دادم از بستر تنها شده یا بستانی
یا مرا از نظر دوروبرت میگیری
فال من خوب نبود و به تو خو کرد دلم
آینه برف سر از روی سرت میگیری
آه از چشم حسود از دل عرفان و عبور
آه آیینه مرا زیر سرت میگیری ؟
عرفان اسماعیلی