آه پروانه مرا زیر پرت میگیری ؟

آه پروانه مرا زیر پرت میگیری ؟
دل خونین مرا از نظرت میگیری ؟

خسته ام آینه این رسم وفاداری کو
ای زمین حق مرا از قمرت میگیری

بغض چشمان مرا با غم دل می‌بیند
ای دل سوخته از من اثرت میگیری

سینه انگار پر از غصه و اندوه شب است
آتش شب زده من را سحرت میگیری

کور سوی نفسم رفته از این بیغوله
جای پای نفس از پای درت میگیری!

با نظرهای کسی در غزلم کور شدم
کوری از چشم منو و گوش کرت میگیری

خام بودم به خدا سوخته شد هرچه که بود
آتش از آتش هم سوی سرت میگیری؟

کاش میشد به هوای قفسش بال گرفت
بال من را ز غم چشم ترت میگیری

دادم از بستر تنها شده یا بستانی
یا مرا از نظر دوروبرت میگیری

فال من خوب نبود و به تو خو کرد دلم
آینه برف سر از روی سرت میگیری

آه از چشم حسود از دل عرفان و عبور
آه آیینه مرا زیر سرت می‌گیری ؟

عرفان اسماعیلی

خطاط اگر ز عشق عزیزی نمی‌نوشت

احساس می‌کنم که تمامش بهانه بود
شیطان بهای حادثه ای عاشقانه بود

وقتی ترک به خاطر باران به گل نشست
در انتهای قصد شکستن جوانه بود

بختش در آن همه غم دوری ،چه شد ببین
بین خدا و سجده .. مسیری دوگانه بود

من شاهد روایت شیطان نبوده ام
شاید روایت از طرفی ظالمانه بود

آنکه ز حال قوم مسلط نوشته است
رنگ مرکبش جگری دانه دانه بود

خطاط اگر ز عشق عزیزی نمی‌نوشت
این خاک مدعی همه ی آن خزانه بود

ما در مسیر عشق به جایی نمی رسیم
چون مرد این طریقه خودش بی نشانه بود

عرفان به درد سینه ، دلی مبتلا مباد
چون درد سینه ات ز غمی شاعرانه بود


عرفان اسماعیلی

از خودش عاشق بیچاره گله‌مند شده است

از خودش عاشق بیچاره گله‌مند شده است
چون سکوتت به دل مرده همانند شده است

تا کبوتر نپریده است از این بام بگو
قصه ی عشق و دلت از چه فرایند شده است

هم‌قدم پای دگر سست شود .. یا برود .. ؟
مقصد انگار به رفتار تو پیوند شده است


آنکه در پیچ و خم خاطره هایش در ماند
بغض بوده است که در پوشش لبخند شده است

حرف جا مانده که از ترس مسافر شده نیست
که پس از حرف زدن نوبت سوگند شده است

قسمت این است بمانی و به من گوش کنی
چون صبوری به تن کوه دماوند شده است

از بدی های منه ساده گله مند نباش
چای تلخ است که هم صحبت او قند شده است

مثل حوا که پس از گریه به آغوش رسید
آدمی کشته‌ی این‌گونه پدافند شده است

نشوی دلزده از حالت عرفان که چنین
از بد حادثه و عشق تو دربند شده است


عرفان اسماعیلی