چون دوست نیست
دشمن دانا چه حاجت است .
گر یار وفادار نیست
دلبر زیبا چه حاجت است .
آنجا که شور و شراب و شادی نیست
حل معما چه حاجت است .
گشتم نبود مست و خراباتی و خراب
وانگه که هیچ نیست
_ مشگل فردا چه حاجت است .
بگذشت عمر و پیدا نشد یکی
_ که بفهمد زبان ما
اینجا همه بی دل اند چو سنگ
در شهر سنگدلان
_ عشق و تمنا چه حاجت است .
محمود رضا فقیه نصیری