در سایههای هستی، چه رؤیاها که پنهان است
در هر قدم، رازی، در این جهان جریان است
سایهها میرقصند، با آهنگِ زمان و مکان
قصّهی دیرینهای، از عشق و درد انسان است
گاه روشن، گاه تاریک، این بازیِ تقدیر است
دل، در این میان، سرگردان، چون قایقی بیبان است
در سایههای هستی، چه اسرارِ عجیبی است
که عقل، در فهمِ آن، همیشه حیران است
هر سایه، تصویری از حقیقتِ نهان دارد
اگر ببینی، هر ذرّه، خود، یک جهان است
در سایهی عشق، آرامشی ژرف نهفته است
که این سایه، پناهگاهِ قلبِ پریشان است
از سایهها گذر کن، به سویِ نورِ حقیقت
که هستی، بینهایت، و این سایهها، تنها نشان است
سمیه بنائیان دستجردی