در سایه‌های هستی، چه رؤیاها که پنهان است

در سایه‌های هستی، چه رؤیاها که پنهان است

در هر قدم، رازی، در این جهان جریان است

سایه‌ها می‌رقصند، با آهنگِ زمان و مکان

قصّه‌ی دیرینه‌ای، از عشق و درد انسان است

گاه روشن، گاه تاریک، این بازیِ تقدیر است

دل، در این میان، سرگردان، چون قایقی بی‌بان است

در سایه‌های هستی، چه اسرارِ عجیبی است

که عقل، در فهمِ آن، همیشه حیران است

هر سایه، تصویری از حقیقتِ نهان دارد

اگر ببینی، هر ذرّه، خود، یک جهان است

در سایه‌ی عشق، آرامشی ژرف نهفته است

که این سایه، پناهگاهِ قلبِ پریشان است

از سایه‌ها گذر کن، به سویِ نورِ حقیقت

که هستی، بی‌نهایت، و این سایه‌ها، تنها نشان است

سمیه بنائیان دستجردی

درون سینه غوغایی‌ست،

درون سینه غوغایی‌ست، اما لب خموش امشب چنان نیلوفری تنها، به مردابم به دوش امشب

تمام شهر در خوابند و من بیدارم و تنها نه همدردی، نه همراهی، نه یک آغوشِ نوش امشب

دل از فریاد لبریز است، ولی زنجیر خاموشی نمی‌دانم چه رازی هست در این سر به گوش امشب

چو شمعی سوختم از پا، ندیدم دست یاری را که خاکستر نشینم من، به بادی در خروش امشب


تمام آرزوهایم به گورستان دل خفتند نه امیدی، نه رویایی، نه بانگی از سروش امشب

مرا این سکوتِ محض، به اعماق عدم برده نه آغازم، نه پایانی، نه رنگی، نه روش امشب

سمیه بنائیان دستجردی

چشم دل باز کن ای رهروِ بیدار،

چشم دل باز کن ای رهروِ بیدار، رسید مژده‌ای نو بَرِ جان، موسمِ دیدار رسید

شهرِ نور است و ضیافت، مَهِ توبه، مَهِ راز ساقیِ عشق، زِ نو با قدحی بار رسید

خیمه‌ها بر دلِ خاکی زِ ملائک زده‌اند نفخه‌ای از سوی فردوس، به هر تار رسید

در سحرگاه دعا، در شبِ افطار، امید دل به مهمانیِ حق، با دلی افگار رسید

فرصتی ناب و گوارا، ز کراماتِ خدا بهرِ تطهیرِ دل و جان، مهِ ایثار رسید

نفس را رام کن اینک، زِ هَوَس‌ها بگذر تا به سر منزلِ مقصود، رهِ هموار رسید

سفره‌ای پهن زِ رحمت، به تمنایِ نیاز هر که با نیتِ خالص، به دَرِ یار رسید

قدر این لحظه‌ی ناب، عاشقان دانید قدر که دگر باره، به ما این مَهِ پُر بار رسید

سمیه بنائیان دستجردی

آمد دوباره ماه صیام

آمد دوباره ماه صیام و بهار دل شد موسم گشایش و هنگام حاصل دل

بشکن سبوی نفس، به میخانهٔ خدا تا پر شود ز بادهٔ توحید، منزل دل

درهای آسمان همه باز است، خوش بتاب ای آفتاب مغفرت، از طور محفل دل

روزه بگیر، زهر هوس را برون بریز تا پاک گردد آینه از زنگ باطل دل

اینک دعای فرج، اینک امید وصل آیا رسد به گوش، نوای عادل دل؟

مهدی بیا و با قدمت، جان تازه بخش بر این کویر تشنه و این خاک غافل دل

رمضان، تمرینی است برای ظهور او آماده کن برای وصالش، شمایل دل

الهام از این زمانه بگیر و به یاد دار کز عشق اوست روشن، هماره مشعل دل

سمیه بنائیان دستجردی

ماه مبارک رمضان

به گوش جان رسد آوایِ دل‌انگیزِ رمضان ز شبنمِ سحر، آهنگِ دل‌انگیزِ رمضان

ز هر کرانه نوایی، ز هر زبان نجوا ترانه می‌زند جان، با نوایِ رمضان

به یادِ یار، دلی پر ز شور و شوق و دعا نشسته بر سرِ پیمان، ثنایِ رمضان

ز روزه، جان شده روشن، ز ذکر، دل آباد همیشه هست چراغان، در فضایِ رمضان

ز تلاوتِ قرآن، چه نوری به دل آید بهشت می‌شود احیا، در لقایِ رمضان

به سفره‌های کرامت، چه لطف و جود و سخا به هم گره زده ایمان، به کیمیایِ رمضان

ز سوزِ دل، ز نیازِ شبانگاهی، ز اشک خدا کند پذیرا، این دعایِ رمضان

ز عطرِ گل، ز شمیمِ سحر، ز شورِ سحر شده جهان مصفا، از صفایِ رمضان

به شوقِ وصل، دلی خسته در هوایِ وصال کشد به سویِ خدا، این رهنمایِ رمضان

«رمضان» گهِ صلح است و دوستی و وفا بیا و ساز، به این ره، تو هم‌نوایِ رمضان


سمیه بنائیان دستجردی