پدرم می‌گفت:

پدرم می‌گفت:
چون به شهر رفتی
مبادا
بوی آهن و سیمان
به جانت
فتنه اندازد
و قلبت را
که پاک است چون گُلِ مریم
به اعماقِ پلیدی‌ها
دراندازد


ما
از جنسِ چشمه‌سارانِ زلالیم
و شبنم
بر گُلِ سرخ

ما
بوی جنگلِ نمناک
بوی خاکِ باران خورده
می‌دهیم.


حسن حیدری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد