قلم شد مونس و همدرد و همراز من
وقتی که هیچکس،
حتی سایهام،
حوصلهٔ شنیدن نداشت.
او نشست،
بیادعا،
در کنارم
و آهِ بیصدا را
تبدیل کرد به واژه.
با هر خط،
بغضی باز شد،
با هر نقطه،
دلی آرام گرفت.
من نوشتم
و او گریست
با جوهری از جانم.
قلم،
همان دوست قدیمیست
که هنوز،
هر شب،
حجم نبودنها را
روی کاغذ
میتراشد.
محمد حسین زاده