آمدم رندی کنم عشقت گریبانم گرفت

آمدم رندی کنم عشقت گریبانم گرفت
غمزه ی مستانه ات سودای ایمانم گرفت

راهزن بودی نمی دانستم و خامت شدم
دل ربودی از من و آتش نیستانم گرفت

ترس از رفتن بغایت کام من را تلخ کرد
اشک را از کاسه ی چشمان گریانم گرفت

مرگ میخواهم پس از تو ، چون سیاهی آمد و
آفتاب را از گل آفتابگردانم گرفت

یار می گفتم تورا باری شدی بر دوش من
رفتنت گرما ز چای توی فنجانم گرفت

سوز می آید پس از تو در حیاط خانه ام
سردی هجران تو گرمای الحانم گرفت ... ،

مهدی رضوان پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد