نمیروم ز داغِ تو، گر آتشم زند
این درد، عطرِ یادِ تو را در تنم زند
بر زخم خویش تکیه زدم، چون که هر نفس
تصویرِ خندهات، دلِ بیوطنم زند
هر بندِ جان، به خاطرهای بسته با تو هست
هر نالهام صدای تو را در دهنم زند
گر درد را رها کنم از سینهام، مباد
نامی ز تو دگر به دلِ پیرهنم زند
این زخم، رشتهایست که پیوست با تو شد
گر بگسلم، هراسِ فراموشیام زند
پس باش ای غمِ عزیز، ای نشانیِ تو
باشد که عشق، شعله به این انجمنم زند
مهسا بابری