صحبت خواستن نیست.
باید بتوانی.
باید بتوانی با پای برهنه
از روی شیشه خردهای بودن
عبور کنی و
با دستانت پل بسازی
از اینجا تا خود خود رسیدن.
آنگاه
باید بتوانی به خورشید زل بزنی و
فریاد کنی:
"های خورشید
من از دریای برّان ذات انسان ها گذشته ام.
بر من بتاب.
بتاب و بسوزان آنچه از زمینی بودن در من است.
قهرم را در من بکش.
بکش در من دونیم را و سرگردانی را در من بکش.
مرا بسوزان و مطهر کن.
مرا بمیران و زنده تر کن.
ببین پاهایم خونین است.
باز هم خون مرا بریز و
جهانم را از معصومیتت تر کن.
ببین خورشید.
ببین نمی توانم.
نمی توانم جدا شوم از سقوط چسبناک جسم.
عرق سردم را ببین.
ببین و جدا کن مرا از زمین
من آسمانیم.
مرا فرزند خود ساز که دیگر
نمی توانم.
نمی خواهم انسان باشم."
"صحبت خواستن نیست.
باید بتوانی."
سحر غفوریان