ای عشق، ای سرچشمه‌ی جوشان حیات

ای عشق، ای سرچشمه‌ی جوشان حیات
وی رونق افزای جهان ممکنات

در جان دمیدی شور و شیدایی عمیق
کز تابش آن، دل شود از غم نجات

هر ذره‌ای که در جهان بینی تو،
دارد نشانی از تو، ای رمز و ثبات

گر بی تو بود عالم، عدم بود و سکوت
تو نغمه‌ی هستی، تو آواز و ثبات

از آتش شوق تو، دل‌ها در تب و تاب
چون شعله‌ی رقصان به هنگام صلات

ای عشق، تو درمان دل خسته‌دلان
وی مرهم جان‌های پر درد و نشاط

بی تو، همه افسرده و پژمرده‌حال
با تو، همه خندان و با شور و نشاط


آرمان پیروی

در کوچه‌های گلستان، بوی هجران پیچیده‌ست

در کوچه‌های گلستان، بوی هجران پیچیده‌ست
غم دوری، چون زنجیری، بر دل من تابیده‌ست

به یاد یار سفرکرده، هر دم ناله سر می‌دهم
چون مرغی که از آشیان، بال و پرش چیده‌ست

گلستان، بی‌رخ او، چون خزان‌زده باغی‌ست
که هر برگش، به رنگِ اندوه و غم گردیده‌ست


خیابان‌ها، همه شاهدِ قدم‌های من و او
که اکنون، جایِ پایش، غبارِ غم پاشیده‌ست

به هر کوچه، نشانی از خاطراتِ شیرین بود
که با رفتنِ او، ز دل، یک‌به‌یک کوچیده‌ست

صدای خنده‌هایش، در گوشِ من، زنده‌ست هنوز
ولی افسوس، که دستانِ زمانه، آن رادزدیده‌ست

دریغا، که دگر نیست، آن همدمِ دیرینِ من
که با رفتنش، امید از این دل، رمیده‌ست

به هر رهگذری، نشانِ او را می‌پرسم زِ غم
جوابی نیست، جز سکوت و آهی که کشیده‌ست

خدایا، کی رسد آن روز، که باز بینم رُخَش
که این دوری، مرا چون شمع، ذره‌ذره سوزیده‌ست

آرمان پیروی

ای فلک، بین من و یارم چه کردی، سال‌هاست

ای فلک، بین من و یارم چه کردی، سال‌هاست
آتشی افروختی، بر جان من، بی‌انتهاست

هر زمانی یادم آید، خنده‌هایش، روز وصل
اشک ریزم، قلب سوزد، این چه درد جان‌ فراست

عمر من رفت و نیامد، آن نگار نازنین
گوئیا تقدیر من، هجران و دوری از وفاست

در فراقش، همچو یعقوبم که بینایی ندید
یوسفم کو تا رساند، بوی وصل، اینک شفاست

هر شب از هجران او، نالم به درگاه خدا
رحم کن بر این دل زارم، که بی‌تاب و رهاست

ای صبا، گر بگذری بر کوی آن آرام جان
عرض کن حال مرا، گو این جدایی بس بلاست

من که عمری با خیالش، زندگانی کرده‌ام
بی‌حضورش، زندگانی، همچو زندان، بی‌صداست

گرچه دورم از وصالش، یاد او باشد مرا
این امید وصل، مرهم بر دلِ پُر ماجراست

کاش روزی بشنوم، آوای دلدارم دگر
تاا بگویم، درد هجران، قصه‌ای بس بی هواست


آرمان پیروی

در دلم غوغاست، از سودای عشق جان و دل

در دلم غوغاست، از سودای عشق جان و دل
چشم تو شیداست، از دریای عشق

هر چه دارم، نذر چشمان تو باد
هستی‌ام پیداست، از سیمای عشق

آتش عشقت، به جانم شعله زد
در دل برپاست، از گرمای عشق


خنده‌هایت، مرهم جان من است
غم ز دل رسواست، از لب‌های عشق

هر کجا باشی، دلم آنجا روان
روح من آنجاست، هم‌آوای عشق

آرمان پیروی

تو در دل منی، عشق پنهان و نهانم

تو در دل منی، عشق پنهان و نهانم
به یاد تو هستم، همیشه در این جان و جهانم

چشمانت همچو صبح، روشنی در کلامم
دست‌های تو در دست، تسکین هر بهارم

صوت دل‌انگیزت، نغمه‌ای در فراقم
با تو هر غم گم می‌شود در همه گمانم


دلم تنگ توست، ای عشق بی‌نهایت
بی‌تو زندگی، همچو شب همچنان بی‌کمانم

آرمان پیروی