روزهایی که با تو دمساز می شوم
شب به وقت خواب
یادت همراه من به خواب میرویم
فردای آن شب
شعری متولد می شودکه
بوی تورا میدهد
که رنگ مردمک چشمهای تورا به ارث برده
و گیسوان مواج تورا به نسیم می سپارد.
یک خواب به راستی میتواند سه جلد شاهکار باشد
مثل خواب دانته فقط بهشت را می خواهم که هستی.برزخ نه، دوزخ هرگز.
ابراهیم سهیلی
من آشکار و پنهان برایت می سرایم
من از دور نیز قصیده چشمهایت را به نظم می کشم
من از صبوری به دیدارت قناعت عشق را روزه می گیرم
اگر به بوسه نیامدی،اگر به آغوش نرسیدی بهتر
چونکه تصویر آبیت زلال تر اززلال از هر کدورتی مانده است
چه بهتر که سیراب نشدیم تا بند موجهای وجودمان موسیقی رهایی بنوازند
من که تورا از فاصله لذت می برم این چیز کمی نیست.
ابراهیم سهیلی