با چیزی که از دست دادهامامتحانم میکنیاسمی را که فراموش کردهامدر گوشم زمزمه میکنیتصادف یا حادثهی مرگباری را که روزگاریتیتر یکِ روزنامهها بودتعریف میکنیانگار مغزم رانه خاطراتکه از یاد بردههام پر کرده اتابک عظیم زاده