آواره‌ی کویت شده‌ام ، افسانه

آواره‌ی کویت شده‌ام ، افسانه
من عاشق رویت شده‌ام ، افسانه

زیباتر از اسمت نبُوَد در دنیا
وابسته به مویت شده‌ام ، افسانه


احسان آریاپور

ای یزد عزیز ! در رهت می‌پویم

ای یزد عزیز ! در رهت می‌پویم
گل‌های بهاری تو را می‌بویم

دانی که چرا عاشق زارت هستم ؟
چون باغ منی ، درون تو می‌رویم


احسان آریاپور

من عاشق اطلسم ، ولی پول ندارم

من عاشق اطلسم ، ولی پول ندارم
باید که در این مزرعه چیزی بکارم

از بس که ذخیره کرده‌ام عکسش را
چون ابر بهاری فقط از دیده ببارم

احسان آریاپور

ای عشق بیا ، درد مرا درمان کن

ای عشق بیا ، درد مرا درمان کن
این روح مرا تو خالی از حرمان کن

بی‌تو دل من خموده و حیران است
برخیز و خرابه‌اش خودت ویران کن


احسان آریاپور

خدایا بر دلم هر شب نظر کن

خدایا بر دلم هر شب نظر کن
مرا فارغ ز هر بیم و خطر کن

تو یادت باعث آرامشم هست
بیا و شمع عمرم پر شرر کن


احسان آریاپور