چنان چشمانش

چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه
یکدیگر را
گم می‌کردیم.


احمدرضا‌احمدی

هر چه‌ بود‌،

هر چه‌ بود‌،
آرزو‌ بود؛که‌ رخ‌ نداد..

احمدرضا‌احمدی

که هنوز خنجری را که در سینه‌ی من

که هنوز خنجری را که در سینه‌ی من
به یادگار گذاشته است
در سینه‌ی من مانده است.


احمدرضا_احمدی

در کنار تو

در کنار تو
در کوچه
چهار فصل سال ناگهان گل دادند!
نرگسى در چشمان تو
گل سرخى بر لبان تو
شقایق بر گیسوان تو
اقاقیایى در دستان تو
و من در پیشگاه تو سکوت کردم ....

 
"احمدرضا احمدی"

از سرما هم اگر نمی‌مردیم

از سرما هم اگر نمی‌مردیم
از عشق می‌مردیم
این دست‌های تو
پاسخ روز را خواهد داد
اگر گم شوند
همیشه در سایه‌های تابستان می‌مانم
بی‌آن‌که نام کوچه‌ی بن‌بست را بدانم
در انتهای کوچه یک کوه است
و چون قلب از حرکت بازماند
و چون شکوفه فولاد شود
و میوه نشود
من ندانسته
در یک صبح‌گاه تابستانی
راه‌ام را بر گندم‌زار به‌دوزخ به ‌بهِشت
متوقف می‌کنم

احمد رضا احمدی