چه می شود دلتان تنگ ِ دلربا بشود
و یا که عشوه ی ما قابل شما بشود
پلنگ وحشی بیشه چه خوب می شد اگر
شبانه رام ِ تک آهوی دشت ها بشود
طبیب حال خوش من، مریض حالم و کاش
دلت به حال ِ دل ِ تنگ مبتلا بشود
در ایستگاه ِ قطاری به انتظار شما
نشسته ام قدمت روی دیده جا بشود
و کاش مکر زنانه اسیرتان بکند
و یا پرنده ای که اسیر شد رها بشود
الهام ابوالحسنی
یه دنیا نقشه توی ذهنمونه
که هیچ جایی بدون ما نمونه
یه دنیا کافه مونده که نرفتیم
یه چیزا فانتزی هر دومونه
زمستونا هنوز مونده جاهایی
که تو برفش نرفتیم یه شبایی
لب دریاچه هایی بکر مونده
بدون رد پای ما دوتایی
هنوزم جاده های پیچ و خم دار
صدامون می کنن ساکت رو بردار
یه تکرار قشنگ و خوب و تازه
کنار چوب و الوار و چمنزار
یه عالم شمع مونده مثل هر سال
روی کیک تولد هر دو خوشحال
یه جای دنج دیگه تو لواسون
کنار چای آتیشی ، سبک بال
هنوزم شعرای ناگفته داریم
تو یه کلبه شب شعری بزاریم
تو رو دارم خیالم تختِ تخته
چه خوبه اینجوری چشم انتظاریم
الهام ابوالحسنی
هنوزم گوشه ی میز پذیرائیست
خرده های آخرین گلبرگ خشک یادگاری
ته خاکستر سیگارتو
نشسته کنج زیرسیگاری
هنوزم نقش خاکی که
به روی پادری از جای پای تو به جا مانده
همانجا هست
وحتی باقی ته مانده ی آن قهوه ی تلخی که درفنجان برایم ریختی
گاهی به یاد تو
مرا می پاشد از هم ...
الهام ابوالحسنی
توی خاطراتم قدم می زنم
فقط رد دست تو رو شونمه
پر از لحظه های خوش تازگی
که زودمی گذره، باز دلت خونمه
دلم دلخوشه اینه به چشم تو
هنوز مثل اون روزای اولم
بگی کاش بهم بیشتر هم شده
تا این حس خسته بره ازدلم
نمی دونم از چشمای پر غرور
می تونی بخونی تو احساسمو
یه وقتا پر از حس دلشوره ام
بگو که هنوز مونده اون حس نو
زیر چشما می افته خط های ریز
به اون قامت خم شده می رسی
برای یه زن پیری بی معنیه
اگه باشه معشوقه ی یک کسی
الهام ابوالحسنی