مرحبا گفت ، خاک و گل آدم شد

مرحبا گفت ، خاک و گل آدم شد
روح و دل بخشید بر این خلق
که آدم شد
مات و مبهوت ملائکِ پروردگار
می پرسیدند سوال ها از پروردگار
گفت گوهری زیبا نهادم
نامش دل است
کس نداند چیست
هرگز نفهمد صنع مرا
ابلیس دیو سیرت
لبخند زنان
چهل شبانه طی کرد
آدمی را با اشتیاق
وقتی رسید به گوهری
پی برد هرگز نفهمد آدمی
ایزد کار او را که دید
نقشه خام و خیال او را که دید
خندید و گفت
آن مکان سّر و راز است
فهمیدنش جزء خیال و خواب است

راضیه رحمانی