آری..
چه دنیایی ساختیم
من و تو
به اندازه ی آزادی
چه زندانی ساختیم
من و تو
آه..
مابین ما
چه دیواری ساختیم
به بلندای قامتمان
چه ریسمانی آویختیم
من و تو
در نبود این تاریخ
چه داستانی ساختیم
بزرگ تر از آبرویمان
فراخ تر از رنجمان
فانوس به دست گرفتیم و رفتیم
سریع تر از روشنایی
چه خاطرات ساختیم و رفتیم
تمامش با توست
هر زمان یادت آمد
با من دکلمه کن
من و تو
رضا فریدونی
در چرخش گیتی تماشاگر آشوب تو گشتم
تا مرزِ فنا رفتم و محجوب تو گشتم
هرجا که شود زمان و اعداد مغلوب نگارت
کان محضر تو خوابم و مجذوب تو گشتم
رضا فریدونی
در دوزخم بی تو نشستم روی خاک با خودم
غرق سکوت دیدمت اندر هلاک با خودم
آن جهنم چو بهشت شد با تو در گرد حباب
من شهادت دادم و پیمان پاک با خودم
رضا فریدونی
در اوج تاروتور قبیله ای زندگی می کنم
کز فراسوی چشمان ساکنانش اندوهی نهان است
جهنمی زیبا سرشار از خاطرات تلخ
غریبه, چشمانت زیباست ...
غریبه, غروب با حس دلگیرش چه زیباست ...
رضا فریدونی
باز رو به آسمان
می جویمت
آن ناکجا کجاست
که تو هستی و من نیستم ...
رضا فریدونی