ساحل دریای محشر با که هستی بی خبر ، هم رهی با ما نشینی یا که با آن بی
خبر، از ضمیر ناخدا گاهی که توصیفش کنند از درون مغز تو آید ندا ای بی خبر ،
رحمت الهی که گویند خلق عالم در زمین این کفایت می کند یا اینکه باشی بی
خبر، این یه بازی ضمیر و ناخدا گاه درون می کند با عقل و دل بازی به عالم
بی خبر ، عالم بالا بود همراه تو طالع سعدی شده همراه تو چونکه درویشی شده
همراه تو عالمی یا عارفی یا بی خبر ، عالمان را جمله گی کردی تو مجزوب خودت
رب ا لا ر با ب زمین و آسمانی و جهانی بی خبر،
رضاملابیرامی