چه دلگیرمی شودغروب زانتظارنیامدنت

چه دلگیرمی شودغروب زانتظارنیامدنت درودیواروجاده گواه تنهای منند ‌ ‌ ‌

 مرغک ساعت خسته دگرکوکونمی کند.... ‌ 

خورشیدساعتی دگرماندتاتوتشریف بیاوری..... ‌

خسته شدورنگ زرُخساره اش پریدولی ‌تونیامدی..... ‌

 همه ‌رفتندکوچه رنگ ‌سیاهی گرفته است..... ‌

 ‌ ‌ ‌ ازکنارخیابان تادرخانه راخطّ کشیده ام..... ‌ ‌‌ ‌ این خطّ عاشقیست تادایره گچی......

بااین ‌همه بی وفایی ‌مهرت زدل بیرون نمی کنم.....
گویند:همه تودیوانه ی پسر!!!ااین راکه دگرمن گتمان نمی کنم....باران که بیایدخطّ گچی پاک می شود....
دختری آمده روی خطّ گچی راه می ‌رود.....


روهام حمیدی فر

اگرخواستی بیایی سرقرار بیاج

اگرخواستی بیایی سرقرار بیاجایی که لاله گل می دهد به هنگام شبنم به روی گل سرخ بیا اگرخواستی بیایی بیاجایی که حسودان نباشند به هنگام گرگ ومیش سحرگاه بیا اگرآمدی وقت رفتن نگوخداحافظ بازهم به دیداراین مردتنهابیا اگراآمدی پشت چشمهایت سایه ی ارغوانی بزن باهمان لباس گل دارشیشه ای نیلوفری اگرآمدی بایک دنیالبخندبیا همان عطرگل یاس مادرت رابزن اگرآمدی باهمان کفش های سپیدت بیا اگرآمدی وباران گرفت ،توهم درآوازباران بیا

روهام حمیدی فر

توبمان تاکه برایت مثل پروانه شوم

توبمان تاکه برایت مثل پروانه شوم شمع باش تاکه بسوزم شایدافسانه شوم

 کاش دردنیانبودچیزی بنام رفتن . دوستت دارم ،وفادارم،یک قصه نبود کاش هیچ زنی

دردنیاموهای کوتاهی نداشت عمریک عشق به کوتاهی یک روززمستانی نبود

کاش گنجشکهاازاآدمها نمی ترسیدند کاش آدم هادوروغ های خودشان راباورداشتند

روهام حمیدی فر