دست از سر هیچ جنگلی بر نمی دارد

دست از سر هیچ جنگلی بر نمی دارد
مدادی که ته مانده ی
احساس نمدار دیروز را
بالا آورده
حالا تو هر چقدر هم که می خواهی
نمک بپاش
گندیده است دیگر
همان خورشیدی که لباسش را
در ریسمان وسط حیاط
پهن می کند
انگشت می گذارد
بر سوراخ های سیاهه ای که
در روز نشانه گرفته است
و باز هم حجم تو خالی
نیلبک هایی
که منحنی لبخند
هیچ نوازنده ای را ندیده
خودش را
در کوچه هایی می خواباند
که شرم نگاهش را ماه
بیدار کرده است

ریما آرمان مهر