از آینده چی خبر ؟
در مورد آینده چی نظر ؟
از عواقب آینده چی حذر ؟
بار دگر به شادی خواهیم رسید ؟
فریاد شوق مان از تیرهگی نجات خواهد یافت ؟
دخترم دوباره مو های
ژولیدهای خود را خواهد بافت ؟
با گل برگ های صبح
من که تقدیرم رو به سیاهی روان است
و ابلیس هم نجوا کنان بر گوش دلم
زمزمهای تلخی راه انداخته
میان چاه انداخته
امید های گذشتهام را
در خیمهی خوف زندانی
نموده افکار آشفتهام را
مگر
امروز دنیا رنگین نشده
یا هنوز هم دنیای سیاه و سفید است ؟
سیاهی سرنوشت
معلوم
میان این همه سیاهی
با سیاهی چشمان آن سیاه چشم
چی کار کنم ؟
مرا
دو سیاهی اسیر کرده
سرنوشت و چشمان او
آهسته تر و پایین تر اعتراف میکنم :
سرنوشتم سیاه
ولی چشمانش قشنگترین سیاهی سرنوشتم بود
ساحل احمد احمدی
قلم دیگر نمی نویسد درد ها را
و کاغذ سیاه نمیشود
با گرفتن قلم
قلم میلرزد
چون کبوترِ سرما خورده
که در کنجی خوابش برده
و خسته از تلاطم موجها
در گوشهای افتاده
هر بار سرخ مینویسد
خون
من ماندهام با حجم زخم های نانوشته
قلم هم آنها را با خون آغشته
از پشت دیوار خاطرات می نگرم
از زیر خاکستر پر فروغ درماندگی
خندهء شیرین را از زندگی
کنون را که می نگرم
کوله بارِ آه و حسرت
برای دیروز های مرده و خاطرات زنده
ولی باز هم قلم خموش است
در درون استخوان هایم دردی به جوش است
که ناگفته دود میکنند
میدانم
سلولهای بدنم را هیزم گردانیده
اما باز هم قلم نمی نویسد
گوش زدم میکند :
تاب و توان این همه بارم نیست
تاب و توان این همه بارم نیست
عمریست قلم با من در جنگ است
ساحل احمد احمدی