تو از اشک شب چشمان لیلایت چه میدانی؟

تو از اشک شب چشمان لیلایت چه میدانی؟
تو از دلتنگی من در این شب های بی پایان چه میخواهی؟

تو از دردی که دچارم کرده ای چه میدانی؟
تو از تنهایی شب های من چه میخواهی؟


تو از جان به لب رسیده‌ی من چه میدانی؟
تو از دردِ تنهایی لیلا در نبودت چه میخواهی؟

ستاره عینعلی

تو برفتی ، من بماندم

تو برفتی ، من بماندم
تو نوشتی ، من بخواندم

تو جهانی
تو عیانی

تو خوب ترین خوب جهانی
تو همانی...

تو شدی مرهم زخم های تنم
تو شدی امن ترین شهر وطنم

تو شدی تنها دلیل بودنم
حال تویی تنها دلیل رفتنم

تو بی وفایی
تو بی حیایی

تو دورترین دور جهانی
آری تو همانی...

ستاره عینعلی

شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟

شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟
شده فریادزنی تا که صدایت برسد؟

شده بازیچه دست دل مجنون بشوی؟
شده یک عمر به دنبال نگاهش بروی؟

شده یکبار نگیرد خبری ز حال تو؟
شده او ندیده گیرد همه عمر عشق تو؟

شده سر به زیر گیری ، بروی ز شهر خود؟
شده دیوانه شوی ، یادت برود ز یاد خود؟


ستاره عینعلی