تو را شکل دگر دیدم و تو قدری توانت نیست

تو را شکل دگر دیدم و تو قدری توانت نیست
وجودی را که بخشیدم از ان موری به یادت نیست
تنی که حس خود را قبل خود بودن به خاطر داشت
که هر چند هم ز من مینی، در انبوه خیالت نیست

و روزی پیرهنت باشم چو در این چرخ گردانم
پسین احساس ارامش بدان چو پیش در تن نیست
که صد میلاد ز بی مهری جهان ها واهمه باشد
و در باز آمدن هایم حراسی جز نبودت نیست


سروناز ویسی