قسم به انتظار

قسم به انتظار
در پستوی مخفی
دل
ودرامتدادشانه های
دریده غم
که سرنوشت
شانه خالی کرد
از رسیدن
درمسیر خیالت
ودرحوالی
رد پایت
کسی جان می دهد
بی دفاع
میان شانه های
افتاده راه


سمیه معمری ویرثق

پس رفتنت

پس رفتنت
برف بارید
باران بارید
وخورشید
دچار آفتاب سوختگی شد
یخ زد
آب شد
تبخیرشد
ریخت
ولی هرگز
خشک نشد
اشک هایم...


سمیه معمری ویرثق

گاهی دلم می سوزد

گاهی دلم می سوزد
برای غربته
خود،خودم
دیروز فدای فرزندی شدم
وقراراست فرداها
فدای فرزندانم شوم
خودم کجا ایستاده ام؟
نمیدانم
ولی خوب میدانم
ک من دهقان فداکارنیستم
اوپیراهنش را سوزاند
ولی من آرزوهایم را....


سمیه معمری ویرثق

برای احساس فلج م

برای احساس فلج م
نه عصای طلا میخاهم
نه ویلچربرقی
گذرت که
سر کوچه افتاد
شانه هایت را
برایم بیاور


سمیه معمری ویرثق

بین فضای خالی

بین فضای خالی
آسمان و زمین نگاهت
خشکم زده

پلک بزن
به تماشا آمد م
درست در لبه پرتگاه
نگاهت ایستاده ام


سمیه معمری ویرثق