چیزی شبیه سرنوشت

خیلی قبل تر
حتی قبل ازآنکه چیزی بشنوم
یا حتی کلمه ای بگویم
حتی قبل تراز آن که دم
گوشم اذان بگویند
آن زمان ک نمی دانستم حتی
نامم چیست
چیزی شبیه سرنوشت
جلوترازهمه
زمزمه کرد
که باید تورا.
دوستت بدارم... .


سمیه معمری ویرثق

چه حکمی دارد چشمانت

چه حکمی دارد چشمانت
که هی دل ب تومی بازم
توخال در دست
من هاج و واج
. کدام برگه رابیاندازم
توی مغرور آس در دست
برنده ای قطعا
من بیچاره
داس برداشته
روی فرش
کشنیزبه خودمی فروشم
قبول میکنم
باقمار خیالت مشغولم
باختم به یک حاکم،
کلا اینجانب یک محکومم
بخوان بی بی
دربهارم بی او
مانند یک برگ پاییزم

سمیه معمری ویرثق

از آمارخبرداری؟

از آمارخبرداری؟
آمار
بیکاری
چند سالیست کم شده
من عمریست
با چشم هایت
سر کارم... .


سمیه معمری ویرثق

دریده می‌شود جان

دریده می‌شود جان
در چنگال  بی رحم خیال
توگرگ شدی و
من بره بی دفاع شدم
ای غم


سمیه معمری ویرثق

در سیبری چشمانت دما چقدر قراراست سرد شود؟

در سیبری
چشمانت
دما
چقدر
قراراست
سرد شود؟
تا چندفارنهایت؟
من ولی
از دوست داشتنت
سرد نخواهم شد
تا بی نهایت... .


سمیه معمری ویرثق