مهدی بیاید آخر و گیرد به دستش

مهدی بیاید آخر و گیرد به دستش
چون ذوالفقار حیدری گردیده مستش

مهدی بیاید آخر و ظلم خشک گردد
هر آیه ی عدل و عدالت رشد گردد

مهدی بیاید آخر و گردد به دنیا
نور فروغش را زند بر همّه جانها

مهدی بیاید آخر و محو جمالش
گردند همّه عالَم و نیست در مثالش

مهدی بیاید آخر و با جمع مستان
دنیای پست و هم دنی گردد گلستان

مهدی بیاید آخر و شمس وجودش
قائم بگردد دیگر و رفته قعودش

مهدی بیاید آخر و طاووس آید
عرشی برای مقدمش پابوس آید


سید جعفر مطلبی

سهمم شده اوج جنون در بارگاه اصل نون

سهمم شده اوج جنون در بارگاه اصل نون
حالا بسان معجزه گشتم به دریای سلون

روحم شده ریحان و هم در بارگاه نور و هم
خورشید خاور گشته‌ام گشته‌به من نون و قلم

شد یسطرونم باز هم لعیا شده در ناز هم
حالا به سان معجزه جانم شده طناز هم

ایمان و ایقانم شده ایجاد و پروازم شده
در بارگاه آمنه هستم امان دورم شده

گشته یقین روی یقین از بَر وَ روی آن ثمین
حالا به سان معجزه گشته دگر علمم سمین

حالا منم با عاصمه گویا شدم من هم سمه
هر چه که نورا می‌خورم بازم هنوز بهرم کمه

دردم شده درمان ز او شعرم شده دیوان ز او
عرشی‌ام و هم بارقه جانم شده ایمان ز او

سید جعفر مطلبی

ای مهربانیِّ خدا ای جان رضای حق رضا

ای مهربانیِّ خدا ای جان رضای حق رضا
ای شاهد اعلای جان ای تا ابد با تو هدا

ای نور حق ای نازنین نور تجلّی ای یقین
والا صراط مستقیم ای پاره ی دل بر امین

ای طوس فخرش شد مدام ای دائماً از حق سلام
ای هی به عرشی می‌زنی اسرار حق شیرین کلام


ای ماه رویِ حق تویی شمس الشموس هر دم نویی
ای مه جبین عالمِین انوار و نور حق تویی

ای شاهدی بر هر زمان ای جدّی بر صاحب زمان
هر دم دهی بر من امان دردانه ی زهرا گران

ای واحدی در عالمِین بر فاطمه نور دو عین
تنها رضای حق تویی ای راه تو راه حسین

ای عرشی سیّد کرده‌ای ماهش به جنّت کرده‌ای
دادی بر او سادات را راهش چه آسان کرده‌ای

سید جعفر مطلبی

ای خدای مهربان رحم تو شد بی‌گمان

ای خدای مهربان رحم تو شد بی‌گمان
من همیشه با تو‌ام فوقِ فوقِ هر زمان

نِی دگر دارم مکان نِی بباشم در زمان
ای خدای لایزال کردی من را چون شهان

وای من از نور تو داد من از دست تو
اَرحَمَ ای راحمین تا ابد جان مست تو

روی پنهان اوج اوج ای عیان ای ظهرِ ظهر
اوّلِ اوّل تمام آخری تو مُهرِ مُهر

از همه من رستی‌ام بی‌نهایت مستی‌ام
تا ابد بر تو رکوع هم سجودم هستی‌ام

شهر در شهرم شدی یوم در یومم شدی
ای سنه ای عمر من راحِمم قومم شدی

نیستم الّا به تو کردی جانم را وِتو
سیّد عرشی‌ام و نورِ من شد نور تو


سید جعفر مطلبی