باز شاخه گلی یک بهـانه می شود
باز هم نگاه مان عاشــقانه می شود
بی تو بادهای تلخ پنجه می زند به در
انتظار و انتظار , سهــم خانه می شود
قسمت درخت ها, بی تو سرشکستگی است
لکنت پرنده ها, آب و دانه می شود
در محاق ابری ات, آفتاب راکد است
نور می خورد به سنگ ,هی کمانه می شود
پل زده نگاه تو , می کشاندم به ماه!
زل زده نگاه من , بی کرانه می شود
جاده ماند و انتظار, انتظار و انتظار
ازگلوی کوچـکم , شب ترانه می شود
باحضور روشنت , در میان حس و حال
ارتباط واژه ها , شاعــرانه می شود
آمدی و بوی خوش, دامن مرا گرفت
ها! به من بگو کجا , مثل خانه می شود؟
سیدقاسم حسینی سوته
بر سرم زد که سر دار تو را می خوانم
اول صبح سپیدار تو را می خوانم
باز هم این دل من کفش لجاجت پوشید
نیست در دست من انگار تو را می خوانم
با من دل شده ترس غم رسوایی نیست
من که در کوچه و بازار تو را می خوانم
گردنم گر برود باز تویی فریادم
بی سرم کن سر این کار تو را می خوانم
فرصت یکسره ام تا به قیامت بدهند
مطمئن باش که هربار تو را می خوانم
تو همان خون جنونی که تلاطم داری
ای تو از هلهله سرشار تو را می خوانم
بی گمان سبزترین پیچک این اطرافی
همره زمزمه ی سار تو را می خوانم
تب تند طپش قلب مرا حدی نیست
من اگر مستم و هوشیار تو را می خوانم
احتیاجم به تو یک مسئله فرعی نیست
مثل هرخانه به دیوار تو را می خوانم
بنده معذورم اگر بند شدم ...بدجوری
بنده منصور م و بر دار تو را می خوانم
نفسم شعله ی آواز قناری ها نیست؟
اصلا انگار نه انگار تو را می خوانم
سیدقاسم حسینی سوته
سایه ای نیست دراین سوی پریشانی ها
تا رهــایم کند ازدســت زمستــانی ها
ای که صد پنجره از صبح خدا سرشاری
تو نجـــاتم بده از دست پریشــانی ها
بی تو می ترسم از این شهر و از این آدم ها
بی تو..از این همه چشمان و چراغانی ها
به نگاهی به سلامی ...دل ما را بنواز
نا امیـــدم مکن از صحبــت بارانی ها
سمت تو.. سمت کریمانه ابراز وجود
سمت من.. سمت غریبانه ویرانی ها
بالش آبی ات از گیس بلندی سرشار
خواب من پر شده از بختــک حیرانی ها
سفره شام من از خاطره ات رنگین است
تو !..سرت گرم نظــر بازی مهمــانی ها
یا دلت سنگ دلت سنگ دلت سنگ شده
یا نشان می دهی از عشق نمی دانی.. ها!
بی تو!.. هرآینه از خویش بدم می آید
سردم است آه !..از این گونه غزلخوانی ها
سیدقاسم حسینی سوته
دوباره از توسرودم, دوباره جانم سوخت
دوباره نام تو بردم, لب و زبانم سوخت
گمان من که تو اینطور عشق می کردی
ولی به طرز فجیعی دل جوانم سوخت
کجایی ای تب پرواز , خانه ات آباد
ز بس که مشق توکردیم خانمانم سوخت
به موج آبی چشمت بگو که برخیزد
ز شعله های تو انگار سایه بانم سوخت
پرنده ام به قفس خو نمی کند مردم
ببار نم نم باران که آسمانم سوخت
چگونه گرم بگیرم ترا در آغوشم
که تو نیامدی و حجم بازوانم سوخت
نمانده هیچ حواسی برای من باقی
که از حرارت تو مغز و استخوانم سوخت
همیشه نان دلم را تو می کنی آجر
دوباره شعر تو گفتم دوباره نانم سوخت
سیدقاسم حسینی سوته
دیــرسالی است دنبال آبم
تشـــنه ام تا خودم را بیابم
بی تو دیدم که مرداب خویشم
بی تو چیزی شبیه ســـرابم
تک درختی درون کویر و
قطره ای بر لب آفتابم
آدرسی نانوشته ز عشقم
نامه ای لای کهنه کتابم
بی تو در پشت دیوار این دل
سوز و سرماست..عالی جنابم
آشنا جان کویر حضورت
می دهد تا همیشه عذابم
کاش تا جراتت قد کشاند
پیچک کوچک پیچ وتابم
مرد آماده ی در رکاب و...
حافظ عشق شاخ نباتم
زانوم بالش آبی توست
گیسوت را بده تا بتابم
گیسوانت طناب تنم باد
قامتت باد دار طنابم
ابری ام درهوای دل تو
تشنه ام تا خودم را بیابم
سیدقاسم حسینی سوته