خدا را کنم شکر و گویم سپاس
که این سنت مردم حق شناس
یقینا که بر بندگان ، او بس است
نکن غیر حق از کسی التماس
سید محمد رضاموسوی
دردلم آشوب و شرمی در بیان علتش
بی نصیب از عالمی کرده زبان را خجلتش
این گل سرخی که در قلبم شکفته واقعی است
لیک آزرمی که دل دارد مرا بد،طالعی است
ترسم از احساس من آیینه بردارد ترک
گرد شمع آن هراسانم که سوزدشاپرک
روی بر تابی اگر از من چه خاکی برسرم
ریزم ای زیباترین رویای فکر و باورم
گر به من گویی که شرمت را کجا کردی حراج
گویم از عشقی که درد آن برایم لاعلاج
وای اگر انسان کند از ورطه ای درخود سقوط
چون ستاره در افول و مثل آدم در هبوط
ترسم از ابراز هر عشق تعهد آوری
چون قضاوت می کند وجدان به حکم داوری
هم هراسم از تعلل راحت از دستت دهم
تا به روز مرگ زین حسرت به زانو سر نهم
از بیان دوستت دارم خجالت می کشم
گر نگویم حرف قلبم را مرارت می کشم
تا در این تردید و شکم عاشقی دارد چه سود
دیر می گردد به سرعت ناگهان هرچیز زود
سید محمد رضاموسوی
خوشا بر بارش نم نم
که دشتی را کند خرّم
اگر باشم کنار تو
کنم عاشق ترا کم کم
شود شادی نصیب ما
اگر باشیم ما با هم
هنوزم می کند شیدا
تماشای گل مریم
ز شوقت اشک می ریزم
قسم بر پاکی شبنم
کنارت شاد و آرامم
ز شوقت ای گل مریم
سید محمد رضاموسوی
بار دیگر شد محرم خیمه ها بر پا کنید
جامه مشکی بپوشید آه و واویلا کنید
همره کروبیان و همنفس با قدسیان
خیمه سوگ و عزایش را به پا هرجا کنید
گاه راه کربلا گیرید و گه راه بقیع
قبر زهرا را مگر با اشکتان پیدا کنید
بهر مظلومیت و تتهایی ِ زارِ حسین
با دوچشم خونفشان روجانب صحرا کنید
تا برآرید از سویدای دل خود سوز و آه
زآذرخش ابر دلها دیده را دریا کنید
بر تسلای دل اندوهگین مهدیش
از خدا صبری طلب بر سینه مولا کنید
دم بگیرید و دمید آنرا به نای حنجره
سوز نیزاری شوید و خویش را شیدا کنید
سید محمد رضاموسوی