سرزمین شعرمان یک بار دیگر داغ دید
زان ایالات غزل ایام بس نا شاد دید
ماهی دریا به اقیانوس نا پیدا رسید
رفت تا اعماق و از چشم غزل شد ناپدید
آن دهاتی رفت با بوی علف های تنش
در ده ما نیست دیگر فرصت بویدنش
آنکه دنیایش قفس بود و قناری وار زیست
گفت آزادی مگر خواندن به شوق یار نیست
آنکه می پرسید آخر من کجای عالمم؟
سوز سردی می کشد شلاق هایی بر تنم
بهمنی بود او در اوج اما نبود از ما جدا
ریخت تا سیراب سازد تشنگان نغمه را
رسید او به کمالی که جز انا الحق نیست
و زنده است غزل او تا جهان باقیست
سید محمد رضا هاشمی
روح محمدعلی بهمنی شاد
غزلت ناب و دلت شاب و دو دیده چو شراب
ابر و باد و مه و خورشید و تو و چنگ و رباب
که بهشت است خرابات ز خاک قدمت
و خزان است بهاری که تو باشی نایاب
شاخه های هوس انگیز دو زلفت زینهار
دل من برد، و ایمان مرا داد به آب
گفته بودم چو بیایی غم دل ها گویم
شرم بر من که غمم با تو بگویم در خواب
کی شود آیی و پایت بشود تاج سرم
توبه،توبه که کند خار، وجودت بی تاب
سید محمد رضا هاشمی
سر سلسله ی نور خدا مادر هستی
معیار دو عالم محک داور هستی
ای مادر بابا و همه هستی مادر
هستی ز طفیل تو شده بستر هستی
ای دُر درخشان و دُر افشان دو عالم
ای لوء لوء و تابنده ترین گوهرهستی
در دست یمین همه عالم ز تو نقشیست
ای بضعه ی دُردانه ی روشنگر هستی
تو حقی با توست علی حق مسلَّم
هم آیه ی تطهیری و هم کوثر هستی
در روز حسابی که ز هر ذره حساب است
غفلت زدگان مات شده از شر هستی
بر ما نظری ساز در آن روز پر آشوب
ای شافع هر مانده و بی یاور هستی
سید محمد رضا هاشمی
گفتم از عشق نگویم که فقط بی خبریست
دل سپردن به هوای لب لعل شکریست
عشق دیوانه کند عقل و روان را فسرد
اولش کنج خرابات و تهش در به دریست
عشق چون باد خزان است و خریف سوزان
عشق دریای خروشان و شب بی سحریست
عشق منصور شدن, کوس انا الحق زدن است
یا چو فرهاد سر زخم و دو صد خون جگریست
من که مجنون نیم اینگونه به لیلا نگرم
حاصل عشق چه جز مرگ برای دگریست
گفت ای عاشق دیوانه ی مجنون خراب
تا ابد غیر تو بر هیچ نبایست گریست
سید محمد رضا هاشمی