مرا جنون تو آورده بر سر پیکار
به دست تو شده غم، بر سر دلم آوار
کجا شوم که بجویم نشان کویت را
تو رفته ای ، نرود از دلم، تب دلدار
به آسمان نگرم ، رد چشم تو جاری
به هر کجا بروم عطر تو شود بیدار
نه میل من به فراق و نه طاقت دوری
چگونه سر بکنی با غمی چنین دشوار
مگر تمام جهانم ، به نام تو خورده
به اسم تو شده ثبت، این خیال لاکردار
تمام عمر، دلم ، در جدال عقلم بود
که کار روز و شبانم، مدام شد اقرار
به کوچه های خیالت ، گذر کنم هر شب
گلایه های دلم را ، چه کس کنم اظهار؟
نه همدمی به کنارم ، نه میل من به دمی
دمادم دل من با تو می شود هموار
بیا که جان به لب آمد ز رفتنت یارا
مگر به نیم نگاهی ، کنی مرا هوشیار
چو باشی و چو بمانی کنار هر روزم
به گوش جان، بکنم نغمه های دل تکرار
سیمین حیدریان
عریان نشسته بر لب دیوار سایه ها
عصیان دل نکرده مگر ، جز گلایه ها
فریاد بی صدا ست در این محبس سکوت
بغضی شکسته بر سر این گوش مایه ها
دیوانه خوانی اش دل مجنون شهر را
شوری به پا کند همه در پای پایه ها
زنجیرها به بند و قفس ها پر از نفس
آلوده گشته دست پلیدش به مویه ها
جغدان، خدا شدند و خدایی کنند بیش
اندوه ما گذشته ز حد لای لایه ها
جهل و جدل نشسته به ایوان کفرشان
بغض و حسد کشیده جهان را به گریه ها
دست مبارکی مگر از غیب سرسد
ویران شود به نور خدا رقص سایه ها....
سیمین حیدریان
سیر دنیا می کنم ، موجی ز دریای تو هست
در زمین و آسمان ، عطر مسیحای تو هست
بادها هر جا روند، نام ترا سر می دهند
رودها جاری شده ، آهسته نجوای تو هست
برگ با برگی سخن از لطف تو سر می دهد
غنچه ی سرخ دلم. شیدای مینای تو هست
هر کجا پا می نهم ، عطر حضورت می رسد
در نگاهم مستی چشمان زیبای تو هست
دل به دریا داده ام. موج پریشان حال را
ابر طوفان دیده ام، امید در پای تو هست
سجده گاه دل شدی ، جانم فدای دیده ات
پا به چشمانم گذار ، آرام سودای تو هست....
سیمین حیدریان