خیره بر نخل به نخلستانم

خیره بر نخل به نخلستانم
،
کاش اندازه نخل
آدم ما بهره و بخشش می‌داشت
آدمی تیغ دو سر تیز زبانی دارد ،
وانگهی نخل زبانش عسلی خرمایی ست
چون که گیسوی کند گسترده ،
رهگذر سایه ببخشد با عشق..
عشق بی منت و بی خواسته ای..
الأسف زلف بنی آدمی اغوا گر و شر بازار است

جان‌پناه است تن و تکیه امن آباد است
کو کجا در بشری برده کسی امن پناه
آدمی تکیه توانسته به آدم سازد
تن او پایه ستون
در مرام نخل چون شمع فدا گشتن و
خاموش شدن خوشبختی ست
نخل بی فایده در کیهان نیست
کاش اندیشه ی نخلی داشتیم
کاش ما غیرت ایثار و گذشتی بودیم
مثل نخل خاموش با میوه ی شیرین بودیم
درس اعلای عطا می بودیم
نخل بی آزار بودیم به نخلستانی
کاش ما لانه ی آوازک مرغان بودیم
و هزاران کاش ، ای کاش که میشد ، نشدیم.
لیف نخلی باز بهتر ز چنین خلقت نابودگری
شرم دارم که بنی آدم تبعیدی خاکستانم
خیره با اشک در این خلوت نخلستانم

صدیقه فرخنده