همچنان در حزن میماند دل بیکار ما
یک شود حل یک دگر آید به حال زار ما
نیست در کیفیت افکار نوری پیشرو
همچنان میل بقا و این تن ناچار ما
سنجههای دیگری باید سوای صبح و شب
بس که در رنج است خاطر زین همه تکرار ما
در تماشای جهان بودیم هر وقتی مدام
گر که شوقی بود مردم را به هر دیدار ما
شاخهای در جنبش از برخورد با موج نسیم
نیست سودی در تکاپوهای پر اصرار ما
ناگزیر از چهرهها گیرد خیال خود سراغ
تا چه پیش آید به چشم خسته و بیدار ما
نیست حاصل در نهفتنهای ما آه و دریغ
کاشکی سودی نهان میبود در اقرار ما
علیرضا طالبی آهویی
امید ما هم از این در گذر کنیم
تا خستگی از این تن خسته به در کنیم
آییم تا به فکر، رویم از حضور غم
غافل شویم و درد و فغان بیشتر کنیم
چون پیش چشم خویش نداریم همرهی
در پشت چشم خویش جهان را به سر کنیم
گفتند فلان کنند و تهش کیمیا کنند
مسها بده به خواب و خیالات زر کنیم
دیدیم هزار هزار دو نفر پیش هم ولی
درگیر نبودهایم که غم یک نفر کنیم
بر آن امید که توانیم یافتنش
هر کس رود به روی و دو چشمش نظر کنیم
این چاره گر ندهد ره به حال نیک
عمری به صرف یافتن راه دگر کنیم
گویند شاید که بمانند منتظر
ما ماندهایم چگونه ز رفتن گذر کنیم
علیرضا طالبی آهویی
همهٔ عمر به دل حسرت یک دم نظریم
آه شبها که فقط منتظر یک سحریم
دست بستهست همین بس اگر افسوس خوریم
که چهها بر سر ما رفته و ما بیخبریم
پرتوی آمد و گفتیم که ما را برسد
ای عجب نور ز ما رفت که ما بیاثریم
چه توان کرد اگر فرصت رفتن آید
وارسی کرده و دیدیم که بیبال و پریم
آن چنان در پی تشویش رود فرصت ما
که بود سخت بگوییم پی یک دگریم
تا که آرام شود سرعت فرسایش ما
گاه از راه تخیل ز فغان میگذریم
چون که دشوار رسد کام به اذهان پریش
با همین ماندن خود صاحب صدها هنریم
آن نباشیم که هر لحظه پر از شور و شریم
مشکل این است که هر لحظه به فکر ثمریم
علیرضا طالبی آهویی